danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

گردش بابا دامون و دانیال و ..... خونه خاله مهناز*****

سلام پسرم صبح جمعت بخیر!!!!!! عزیزم امروز مثل روال جمعه ها بابا نون تازه گرفت و خوردیم و اماده شدین که دوتایی برین خونه خاله مهناز. اخه خاله بزرگه بابایی از شمال اومده بود و میخواست تو رو ببینه . خلاصه گشت و گذارتون کردین و پارک و بعدم رفتین خونه خاله مهناز. منم خونه و دو ساعتی به کلی از کارهام رسیدم و ناهار درست کردم و تا شما بیاین. وقتی ظهر اومدین بابا گفت: که اونجا همگی دور هم بودین و تو هم ذوق میکردی و بازی و فیلتم برده بودی و برای خودت بازی میکردی و خاله ها دیدنت و کلی خلاصه مورد توجه بودی. الانم ناهار خوردیم و داری شیر می خوری تا بخوابی که خیلی خسته شدی.   ...
28 بهمن 1390

ایستگاه اتوبوس ..... هوراااااااااااااااااااا

امان از دست تو ..... هفته ای یکبار باید اتوبوس سوار بشی و نه روی پای بابا!!!!! میری روی صندلی جداگانه و کنار پنجره و بیرون و ماشینها را تماشا میکنی. امروز هم موقع رفتن خونه خاله مهناز به خاطر تو با اتوبوس رفتین .چی بگم؟؟؟؟؟(عاشقتم)***** ...
28 بهمن 1390

روز عشاق ( عشق واقعی) مبارک.

عزیزم امروز روز عشاق یا عشق واقعی است که البته به نظر من هر روز خوب میتونه همچین روزی باشد. این روز را به همه عزیزان تبریک میگویم و امیدوارم که همه سلامت و خوشبخت باشند. مامانی می خوام این را بهت بگم که خوشبختی ,پول و ظواهر نیست , چه بسا خیلیها اینا را دارند و خوش نیستند, اما تن سالم و دل خوش و صداقت و .... عشق واقعی هستند. که خدا را شکر   بین من و بابا این عشق خالص جاری است. امیدوارم که تو هم توی زندگی خودت همیشه بدرخشی . دامون جون- همسر عزیزم این روز را بهت تبریک می گویم و دوست دارم. ...
26 بهمن 1390

پسر فعال مامان گیتا و بابا دامون

سلام عسلم خوبی مادر ؟؟؟؟ میبوسمت. امروز صبح بعد از خوردن صبحانه و میوه و کارت بازی اماده شدیم و رفتیم اول پارک کمی توی زمین بازی مشغول شدی و بعدم رفتیم خونه اسباب بازی و نیم ساعتی با بچه ها بودی مربیت به من گفت که دانیال خیلی خوشش اومده و کلی بازی کردین و نی نی ها شعر خوندند و .... اومدی که بیایم خونه اومدی توی چمن ها و برای خودت نشستی و استراحت.!!!!!! رسیدیم خونه ناهارمون را خوردیم و الانم داری شیر میخوری و عصر هم میریم کلاس. موفق باشی عشق من و امیدوارم که از ما راضی باشی . الانم وقت خواب ظهرت هست , ظهر بخیر ...
26 بهمن 1390

خسته نباشی مادر !!!!!!!!!!!!!

خسته نباشی مامان جونم. اینجا بعد از بازی توی پارک و خونه اسباب بازی نشستی و برای خودت استراحت میکنی. منم گذاشتم که یکمی توی حال خودت باشی و از طبیعت لذت ببری. ...
26 بهمن 1390

هدیه من و دانیال****

اینم گل و شکلات و ... که بابا دامون برای من و تو گل پسر خرید. ممنونم عزیزم که همیشه و در هر شرایطی به فکر من هستی و عشقت واقعی و خالص است. ...
26 بهمن 1390

مهمون کوچولوی ما...... اناهید جون.

عزیز مامان سلام . پسرم دیروز عصری بعد از اینکه از خواب بلند شدی و عصرونت خوردی خاله میترا زنگ زد و گفت: که اگه هستی من اناهید را بیارم پیش دانیال تا با هم بازی کنند و منم یک ساعتی جایی برم و برگردم. منم گفتم که حتما"بیارش و خوشحال شدیم. اناهید جون اومد و اول هرکدوم برای خودتون بازی میکردین و کم کم با هم جور شدین و مشغول بازی شدین و با هم کارتون دیدین , کارتها را اوردم و ازتون پرسیدم و شام خوردین و خلاصه کلی با هم سرگرم بودین و تو مظلوم و گاهی هم اناهید میومد یک بوست میکرد و به من و بابا دامون میگفت: که من دانیال را بوس کردم. ما هم میخندیدیم و از دیدن دنیای کودکانه شما لذت میبردیم. وقتی هم خاله میترا او...
25 بهمن 1390